اینشتین با کودکان دوستیِ نزدیکی داشت. او در هنگام معاشرت با کودکان، خود را در سطح آنها قرار می‌داد. به عقیده‌ی او روح یک طفل، دست‌نخورده و دوست داشتنی، شاداب، انعطاف‌پذیر، صادق و پرشور است، زیرا هنوز زیر فشار قراردادها در نیامده و خدشه‌دار و دگرگون نشده است. از همین روست که کودک بی‌آنکه از نادانی خود شرمنده باشد، آشکار و بی‌پروا پرسش‌هایی را مانند سیل بر زبان جاری می‌کند. اینشتین برای آشنا کردن کودکان با قوانین شگرف طبیعت، خود را توانا و ورزیده می‌دانست. عبارات و اصطلاحاتی را می‌پسندید که هم دقیق و روشن و هم درخور فهم کودکان باشد. به عقیده‌ی او علت بی‌خبر ماندن بسیاری از مردمان باهوش و بااستعداد از این جهان شگرف، آن است که علم را به شیوه‌های آموزشیِ خشک و پوسیده به دانش‌آموزان آموزش می‌دهند. در اینجا به بررسی ۱۰ توصیه‌ی او که می‌تواند برای تربیت و آموزش کودکان و نوجوانان الهام‌بخش و مفید باشد، می‌پردازیم.

۱. «اگر می‌خواهید فرزندان‌تان خلاق و باهوش باشند، برای‌شان داستان تخیلی بخوانید. اگر می‌خواهید آنها باهوش‌تر باشند، برای‌شان داستان‌های تخیلی بیشتری بخوانید.»

قدرت تخیل یکی از عجیب‌ترین توانایی‌های ذهن بشری است. تخیل انسان قادر است چیزی را که وجود ندارد در ذهن خلق کند و زمینه‌ی ایجاد آن را در واقعیت آماده کند. تمام ساخته‌های بشری از اختراع چرخ و ماشین گرفته تا هواپیما و سفینه‌های فضایی، از ماشین‌حساب گرفته تا کامپیوتر، ابتدا فقط به شکل یک ایده در ذهن یک انسان وجود داشتند. کودکان به‌طور طبیعی خیال‌پردازانی فوق‌العاده هستند اما معمولا بزرگترها با منطق خشک و خالی، خیال‌پردازی کودکان را بی‌اهمیت تلقی می‌کنند و به‌جای تشویق و تحریک تخیل کودکان، آنها را صرفا با واقعیات موجود آشنا می‌کنند. با اینکه طبق تحقیقات انجام‌شده ۹۸ درصد کودکان ۲ تا ۵ سال از لحاظ خلاقیت در سطح نابغه قرار دارند، فقط ۲ درصد از بزرگسالان بالای ۲۵ سال می‌توانند نبوغ ذاتی دوران کودکی خود را حفظ و شکوفا کنند. داستان‌های تخیلی باعث تحریک و فعال شدن بیشتر تخیل کودکان می‌شود و ذهن آنها را برای تفکر خلاق و ایده‌پردازی خلاقانه آماده می‌کند.

۲. «مثال آوردن، یکی از راه‌های آموزش نیست، بلکه تنها راه آموزش است.»

مثال و تشبیه راهی طبیعی و آسان برای یادگیری است. با مثال آوردن مفهوم‌های دشوار و شاید انتزاعی را با چیزی عینی‌تر، آسان‌تر و قابل‌فهم‌تر بیان می‌کنیم. شاید یکی از علت‌هایی که معمولا درس ریاضی را سخت می‌دانند، این باشد که مفاهیم آن نسبت به سایر دروس انتزاعی‌تر است و عینا در واقعیت وجود ندارد. اما می‌توان مفاهیم ریاضی را نیز به‌راحتی با مثال‌های عینی بیان کرد. چیزی به نام «ضرب» در طبیعت نداریم و اگر بدون مقدمه بخواهیم مفهوم آن را به کودک آموزش بدهیم، با دشواری‌های بسیاری مواجه خواهیم شد. برای اینکه مفهوم «دو ضرب‌‌در دو مساوی چهار» را به کودک آموزش بدهیم، بهترین راه، استفاده از مثال‌هایی شبیه این است: «اگر دو بشقاب داشته باشیم و در هرکدام دو عدد شیرینی داشته باشیم، کلا چندتا شیرینی داریم؟» در این صورت مفهوم ضرب کردن تا حدود زیادی برای او قابل‌فهم‌تر خواهد شد.


۳. «دانش‌آموزان و دانشجویان بُشکه‌‌های خالی نیستند که بخواهید پُرشان کنید! بلکه مشعلی هستند که باید روشن‌شان کنید.»

اینشتین در کودکی هم از حفظ کردن درس‌ها و انجام دادن تکالیف مدرسه متنفر بود و بیشتر به مطالعه‌ آزاد علاقه داشت. هنگامی که در پرسشنامه‌ی سنجش هوش و استعداد منسوب به ادیسون، به این سؤال برخورد که «سرعت صوت چقدر است؟»، فریاد زد: «چه می‌دانم؟! این چیزها را به آسانی می‌توان در هر کتاب درسی پیدا کرد. چه لزومی دارد آنها را به حافظه تحمیل کنم!»

هدف اصلی آموزش باید تحریک کنجکاوی کودکان و ایجاد علاقه و اشتیاق برای یادگیری باشد. اما بیشتر سیستم‌های آموزشی صرفا به انتقال اطلاعات به ذهن دانش‌آموز می‌پردازند. در زمان‌های گذشته که ابزارهای ذخیره‌ی اطلاعات امروزی در دسترس نبود، به‌خاطر سپردن اطلاعات ارزشمند بود، اما امروزه ما در عصر اطلاعات به‌سر می‌بریم و صِرفا داشتن اطلاعات مزیت به حساب نمی‌آید. در عصر جدید انواع اطلاعات به سهولت در اختیار همگان قرار دارد. آنچه امروزه ارزشمند است، توانایی استفاده‌ی خلاقانه از اطلاعات و دانش موجود برای حل مسئله‌ و چالش‌های مختلف است. به همین دلیل باید دانش‌آموزان را به کنجکاوی و تفکر تشویق کنیم و اشتیاق دانستن و فهمیدن را در آنها افزایش بدهیم.
 

۴. «من هرگز به شاگردانم درس نمی‌دهم، من فقط تلاش می‌کنم شرایطی را فراهم کنم تا خودشان یاد بگیرند.»

بهترین نوع یادگیری آن است که دانش‌آموز بدون هیچ‌گونه احساس فشار و اضطراب، یاد بگیرد. انواع بازی‌ها، داستان‌ها و مثال‌های جذاب، زمینه را برای یادگیریِ خودبه‌خودی کودکان فراهم می‌کنند. یکی از مهم‌ترین مهارت‌هایی که در مدرسه آموخته نمی‌شود، «مهارت خودآموزی» است. یاد دادن مهارت خودآموزی به کودکان مانند این است که به جای ماهی دادن به آنها، ماهیگیری را یادشان بدهید. یادگیری اکثر بزرگسالان پس از اتمام تحصیلات رسمی به پایان می‌رسد، زیرا دارای مهارت خودآموزی نیستند و فکر می‌کنند برای یادگیری هر چیزی باید به مدرسه یا دانشگاه بروند.
 

۵. «عشق معلم بهتری نسبت به وظیفه است.»

اینشتین از هرگونه اجبار متنفر بود. او از برنامه‌های آموزشی که مغز بچه‌ها را با انبوهی از نام‌ها و فرمول‌های خشک، خسته و فرسوده می‌کند یا از حفظ کردن مطالب صرفا برای امتحان دادن بیزار بود. او اجبار به آموختن دروس مشابه برای همگان، بدون توجه به میل و علاقه‌ی آنان را قبول نداشت. معتقد بود که «وظیفه‌ی شیوه‌های آموزشی بایستی فقط این باشد که جوانان را به فکر کردن عادت بدهد و در آنها کنجکاوی و تحریک فکری پدید آورد.» و با کنایه می‌گفت: «اینکه شیوه‌های نوین آموزشی تاکنون روح مقدس کنجکاوی را یکسره نکشته است، به معجزه می‌ماند.»

عشق، شور و اشتیاق مسری هستند. وقتی معلم عاشق شغل و دانشی باشد که آموزش می‌دهد، خودبه‌خود این شور و اشتیاق به شاگردان منتقل می‌شود. اگر معلم عاشق کودکان باشد از هر لحاظ در زندگی آنها تأثیری مثبت و ماندگار می‌گذارد. همه‌ی ما خاطرات ماندگاری از معلمانی داریم که عاشقانه تدریس می‌کردند و تمام وجود خود را وقف آموزش و تربیت کرده بودند. از لحاظ تربیتی، کودکان بیشتر تحت تأثیر «رفتار» ما قرار دارند نه نصایح و گفتار ما. به همین دلیل یک معلم عاشق، بهترین الگوی تربیتی برای کودکان است و می‌تواند الهام‌بخش آنها در طول تمام عمرشان باشد.
 

۶. «اگر نتوانی مسئله‌ای را به‌سادگی توضیح بدهی، پس آن را به‌خوبی درک نکرده‌ای.»

در جلسه‌ای که یکی از فیزیکدانان مطالب خود را به زبانی بسیار مشکل و تخصصی شرح می‌داد، اینشتین کلام او را قطع کرد و گفت: «اگر مطلبی که می‌گویید درخور فهمیدن است، حتما می‌توان آن را به زبان ساده بیان کرد.»

ساده‌ کردن مطالب، هنری است که هر معلمی باید آن را بیاموزد. کودکان به‌طور طبیعی شیفته‌ی یادگیری چیزهای جدید هستند، اما اگر مطالب به شکل دشوار و پیچیده برای آنها توضیح داده شود، ممکن است در میزان توانایی یادگیری و هوش خود تردید کنند و به مرور اشتیاق‌شان را به آموختن از دست بدهند. برای ساده بیان کردن مطلب، لازم است که آن را عمیقا درک کرده باشیم. درک عمیق موضوع به معنای روشن و شفاف شدن مطلب برای خودمان است و فقط زمانی می‌توانیم آن را به‌سادگی و روشنی آموزش بدهیم که به این درک روشن از مطلب برسیم. برای یادگیری عمیق موضوع لازم است که شخصا درمورد آن بیندیشیم و از جوانب مختلف آن را بررسی کنیم.
 



۷. «آموزش باید به‌گونه‌ای باشد که آنچه آموزش داده می‌شود به‌عنوان یک هدیه‌ی باارزش تلقی شود، نه به‌عنوان یک وظیفه‌ی سخت و دشوار.»

اینشتین همیشه از شیوه‌ی آموزش خشک و اجباری مطالب به کودکان در مدارس ناراحت بود و درمورد تأثیرات آموزش‌های ناخوشایند در کودکان گفته بود: «اگر کسی حیوان درنده‌ای را صبح تا شب به زور و به ضربِ شلاق وادار به خوردن کند، بدون اینکه این حیوان اشتهای خوردن داشته باشد، به‌زودی می‌تواند خوی درندگی را از آن حیوان سلب کند به‌ویژه اگر غذاهای خاصی را هم انتخاب و حیوان را وادار به بلعیدن آنها کند، بهتر به این کار توفیق خواهد یافت.»

اگر آموزش به‌درستی انجام شود، هر آنچه یاد می‌گیریم برای ما یک تحول جالب و هیجان‌انگیز و یک کشف و شهود خواهد بود. اما اگر قرار باشد چیزی را با زور و تحمیل یاد بگیریم، به مرور یادگیری را چون وظیفه‌ای شاق و دشوار خواهیم یافت و تمایل طبیعی خود به آموختن را از دست خواهیم داد. ایجاد شرایط مناسب همراه با تحریک کنجکاوی کودکان و تشویق آنها برای تفکر، باعث می‌شود که به یادگیری مثل یک فعالیت لذت‌بخش و هیجان‌انگیز نگاه کنند و با تمام وجود خود را درگیر آن کنند.


۸. «برای ایده‌ای که در نگاه اول احمقانه (دیوانگی) به نظر نرسد، امیدی وجود ندارد.»

یکی از اشتباهات رایج در آموزش، خندیدن و تمسخر ایده‌های عجیب‌وغریب کودکان است. باید توجه داشت که تمام ایده‌های انقلابی در ابتدا برای عامه‌ی مردم احمقانه به نظر می‌رسیدند. وقتی برادران رایت، ایده‌ی پرواز انسان را مطرح کردند، خیلی از افراد عاقل و منطقی آنها را دیوانه پنداشتند. هر ایده‌ی نو و خلاقانه در آغاز احمقانه به‌نظر می‌رسد. بیشتر ایده‌های کودکان نیز چنین است. زیرا آنها محدودیت دیدگاه منطقی و واقع‌بینانه‌ی بزرگسالان را ندارند. اگر کودکان را به‌خاطر افکار و ایده‌های عجیب و غریب‌شان مسخره کنیم، خلاقیت طبیعی آنها را سرکوب و مسدود می‌کنیم. برعکس معلمان و والدین باید بدانند که هرقدر ایده‌های کودکان احمقانه‌تر و عجیب‌تر باشد، نشانه‌ی آن است که قدرت ابداع، خلاقیت و ایده‌پردازی آنها بیشتر است. بنابراین به جای تمسخر باید آنها را به بررسی بیشتر و عملی کردن ایده‌هایشان تشویق کنیم.


۹. «راه افزایش بهره‌وری و یادگیری بیشتر این است که با چنان لذتی کارهایت را انجام بدهی که متوجه‌ گذشت زمان نشوی.»

تکالیف درسی معمولا برای دانش‌آموزان یک شکنجه به‌حساب می‌آید. علتش این است که اجباری است و از طرف دیگر هیچ هیجان و لذتی در آن وجود ندارد. روش‌های مختلفی برای علاقه‌مند کردن کودکان به دروس مختلف وجود دارد. یکی از این روش‌ها، آموزش صحیح و تبدیل آن به یک بازی و تفریح است. روش دیگر این است که آنها را با پاداشی که برای‌شان لذت بیشتری دارد، تشویق کنیم. طبق نظر ویلیام جیمز، روان‌شناس آمریکایی، همان‌طور که وجود انگیزه باعث انجام کار می‌شود، عمل کردن نیز باعث ایجاد انگیزه می‌شود. اگر دانش‌آموز برای دریافت پاداش تکالیفش را انجام بدهد، به احتمال زیاد به خود موضوعات درسی نیز علاقه‌مند می‌شود و انگیزه‌ی او برای یادگیری، درونی می‌شود.


۱۰. «باور کورکورانه، بزرگ‌ترین دشمن حقیقت است.»

یکی از مهم‌ترین آموزه‌های تربیتی و آموزشی، گشودن ذهن کودکان و تقویت تفکر انتقادی در آنهاست. باید به کودک آموزش داد که هر باوری را به چالش بکشد و هیچ چیز را بدون دلیل و بررسی نپذیرد. عدم رشد تفکر انتقادی یکی از دلایل عقب‌ماندگی جوامع و شیوع خرافه‌پرستی است. باورهای کورکورانه علت بسیاری از دشمنی‌ها و فجایع انسانی است. همان‌طور که گفته شده، «شک» سرآغاز کشف حقیقت است. باید به کودکان یاد داد که در هر چیزی شک کنند و هر باوری را با تفکر شخصی خود بسنجند. در این صورت آنها به بزرگسالانی متفکر و روشنفکر بدل خواهند شد و اسیر باورهای کورکورانه نخواهند شد. اینشتین در این زمینه می‌گوید: «اهمیت مدرسه بیش از هر چیز در عرضه‌ی قابلیت‌هایی است که تفکر و داوری مستقل را تضمین می‌کنند نه در ارائه‌ی بعضی معلومات تخصصی.»

منابع:
۲۳ حاصل عمر، ۴۴ مقاله و رساله از متفکری ممتاز، آلبرت اینشتین، ترجمه‌ی ناصر موفقیان، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۷۳.

زندگینامه‌ی آلبرت اینشتین و تاریخ سیاسی و اجتماعی دوران او، فیلیپ فرانک، ترجمه‌ی حسن صفاری، انتشارات امیرکبیر، ۱۳۷۱.

منبع: سایت چطور